از لحاظ جسمی خودزنی کردم دندانهایم خراب شده است چهره ام فرتوت شده بود ضعیف شده بودم قدرت بدنی هم کمتر شده بود و داشتم از بین می رفتم
از لحاظ روانی دائماً در اشتغال فکری و وسوسه بودم با خودم و دنیا جنگ و جدل داشتم درگیر افکار آزار دهنده بودم حضور ذهنی نداشتم و پرش افکار داشتم
از لحاظ روحی خداوند را از ذهنم بیرون برده بودم ،حضور خداوند در زندگی من نبود و بیماری من را تسخیر کرده بود و به پوچی رسانده بود در اوج ناامیدی بودم، با چیز های جانبی میخواستم خلاء روحانی خود را پر کنم
از لحاظ احساسی احساس ناامیدی و یأس و انزوا احساس عشق و علاقه از روی هوس عواطف اشتباه و نابجا احساس حقارت احساس اینکه فقط من چرا من چرا اینگونه چرا اینطوری و هرچه احساس خود تخریب بود در من به وجود آمده بود
از لحاظ جسمی خودزنی کردم دندانهایم خراب شده است چهره ام فرتوت شده بود ضعیف شده بودم قدرت بدنی هم کمتر شده بود و داشتم از بین می رفتم
از لحاظ روانی دائماً در اشتغال فکری و وسوسه بودم با خودم و دنیا جنگ و جدل داشتم درگیر افکار آزار دهنده بودم حضور ذهنی نداشتم و پرش افکار داشتم
از لحاظ روحی خداوند را از ذهنم بیرون برده بودم ،حضور خداوند در زندگی من نبود و بیماری من را تسخیر کرده بود و به پوچی رسانده بود در اوج ناامیدی بودم، با چیز های جانبی میخواستم خلاء روحانی خود را پر کنم
از لحاظ احساسی احساس ناامیدی و یأس و انزوا احساس عشق و علاقه از روی هوس عواطف اشتباه و نابجا احساس حقارت احساس اینکه فقط من چرا من چرا اینگونه چرا اینطوری و هرچه احساس خود تخریب بود در من به وجود آمده بود
از لحاظ روانی دائماً در اشتغال فکری و وسوسه بودم با خودم و دنیا جنگ و جدل داشتم درگیر افکار آزار دهنده بودم حضور ذهنی نداشتم و پرش افکار داشتم
از لحاظ روحی خداوند را از ذهنم بیرون برده بودم ،حضور خداوند در زندگی من نبود و بیماری من را تسخیر کرده بود و به پوچی رسانده بود در اوج ناامیدی بودم، با چیز های جانبی میخواستم خلاء روحانی خود را پر کنم
از لحاظ احساسی احساس ناامیدی و یأس و انزوا احساس عشق و علاقه از روی هوس عواطف اشتباه و نابجا احساس حقارت احساس اینکه فقط من چرا من چرا اینگونه چرا اینطوری و هرچه احساس خود تخریب بود در من به وجود آمده بود
از لحاظ جسمی خودزنی کردم دندانهایم خراب شده است چهره ام فرتوت شده بود ضعیف شده بودم قدرت بدنی هم کمتر شده بود و داشتم از بین می رفتم
از لحاظ روانی دائماً در اشتغال فکری و وسوسه بودم با خودم و دنیا جنگ و جدل داشتم درگیر افکار آزار دهنده بودم حضور ذهنی نداشتم و پرش افکار داشتم
از لحاظ روحی خداوند را از ذهنم بیرون برده بودم ،حضور خداوند در زندگی من نبود و بیماری من را تسخیر کرده بود و به پوچی رسانده بود در اوج ناامیدی بودم، با چیز های جانبی میخواستم خلاء روحانی خود را پر کنم
از لحاظ احساسی احساس ناامیدی و یأس و انزوا احساس عشق و علاقه از روی هوس عواطف اشتباه و نابجا احساس حقارت احساس اینکه فقط من چرا من چرا اینگونه چرا اینطوری و هرچه احساس خود تخریب بود در من به وجود آمده بود