۱۳۹۹/۴/۲۸، ۱۲:۰۷ عصر
من ازخودم دوربودم چون احساساتی
راکه تجربه می کردم نامطلوب ودرد
آوربودند وباعث آزارمن می شدند(خشم ،
گناه ،خجالت و...). این احساسات من
رادچارخودمشغولی بی پایان می کردند
ودرونم را آشفته می شد وچون توان
رویارویی با آنهارانداشتم وبلدنبودم آنها
رابروز دهم ناراحت وگرفتار می شدم
وتعادلم راازدست می دادم ودچار دست
پاچگی می شدم یاخودم رابه بی تفاوتی
زده واز آنها فرارکرده یاسرپوش می گذاشتم
راکه تجربه می کردم نامطلوب ودرد
آوربودند وباعث آزارمن می شدند(خشم ،
گناه ،خجالت و...). این احساسات من
رادچارخودمشغولی بی پایان می کردند
ودرونم را آشفته می شد وچون توان
رویارویی با آنهارانداشتم وبلدنبودم آنها
رابروز دهم ناراحت وگرفتار می شدم
وتعادلم راازدست می دادم ودچار دست
پاچگی می شدم یاخودم رابه بی تفاوتی
زده واز آنها فرارکرده یاسرپوش می گذاشتم