۱۴۰۰/۲/۲۲، ۰۱:۱۲ عصر
غیر قابل اداره شدن زندگی من در خیلی از قسمت ها و به عبارتی تقریبا همه جا و همه وقت دست مواد بود مثلا :
اختیار خواب و بیدار شدنم رو از دست داده بودم و با خماری و درد صبح به زور پا میشدم.
اختیار گرفتن حق وحقوقم رو مخصوصا تو ادارات و انجام امور اداری از دست داده بودم و با اکراه و تنبلی و معمولا بعد از مهلت نهایی کارها می خواستم انجام بدم که همیشه به ترس و اضطراب و درگیری و بد و بیراه و بعدشم خشم و رنجش می کشید.
درگیری با همکاران، خانواده، اجتماع و ... همه نشانه های از دست دادن #ظاهری غیر قابل اداره شدن زندگیم بود.
اما زندگیم به لحاظ شخصی و #درونی هم غیر قابل اداره شده بود :
احساس بی ارزشی، خودمحوری و اینکه همه باید از من مواظبت کنند .مسئولیت پذیر نبودم و کارهای عادی که دیگران می کردند برای من سخت بود.عکس العمل من نسبت به اتفاقات روزمره گاها دارای افراط و تفریط بسیار زیادی بود.(مثلا سر یه چیز کوچیک با عزیزترین کسانم ناگهان به شدت خشمگین میشدم و هر کی جلوم بود رو له می کردم،بعد که بهش فکر می کردم به شدت از خودم بدم میومد و دنبال توجیه بهانه بودم و بعدشم از طرف رنجش می گرفتم)
خلاصه اینکه ثبات عاطفی و شخصیتی نداشتم و همیشه دنبال چیزی بودم که باهاش این خلاء های درونیم رو پر کنم.
اختیار خواب و بیدار شدنم رو از دست داده بودم و با خماری و درد صبح به زور پا میشدم.
اختیار گرفتن حق وحقوقم رو مخصوصا تو ادارات و انجام امور اداری از دست داده بودم و با اکراه و تنبلی و معمولا بعد از مهلت نهایی کارها می خواستم انجام بدم که همیشه به ترس و اضطراب و درگیری و بد و بیراه و بعدشم خشم و رنجش می کشید.
درگیری با همکاران، خانواده، اجتماع و ... همه نشانه های از دست دادن #ظاهری غیر قابل اداره شدن زندگیم بود.
اما زندگیم به لحاظ شخصی و #درونی هم غیر قابل اداره شده بود :
احساس بی ارزشی، خودمحوری و اینکه همه باید از من مواظبت کنند .مسئولیت پذیر نبودم و کارهای عادی که دیگران می کردند برای من سخت بود.عکس العمل من نسبت به اتفاقات روزمره گاها دارای افراط و تفریط بسیار زیادی بود.(مثلا سر یه چیز کوچیک با عزیزترین کسانم ناگهان به شدت خشمگین میشدم و هر کی جلوم بود رو له می کردم،بعد که بهش فکر می کردم به شدت از خودم بدم میومد و دنبال توجیه بهانه بودم و بعدشم از طرف رنجش می گرفتم)
خلاصه اینکه ثبات عاطفی و شخصیتی نداشتم و همیشه دنبال چیزی بودم که باهاش این خلاء های درونیم رو پر کنم.