امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سوال49: آیا هرگز در باشگاه یا سازمانی عضو بوده ام ؟ در مورد افراد دیگر در آن باشگاه ی
#1
سوال49: آیا هرگز در باشگاه یا سازمانی عضو بوده ام ؟ در مورد افراد دیگر در آن باشگاه یا سازمان چه احساسی داشتم ؟ آیا با کسی در آنجا دوست شده ام ؟ آیا هرگز با توقعات زیاد درباشگاهی عضو شده ام که بعد هم خیلی زود آنجا را ترک کنم ؟ توقعات من چه بودند و چرا برآورده نشدند ؟ نقش من در آن شرایط چه بوده است ؟ 
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، eshgholi
#2
من تا امروز با هیچ سازمان و باشگاهی نتوانستم کنار بیام و این نشانه آن است که امروز عضو هیچ سازمان و باشگاهی نیستم .

فقط با انجمن معتادان گمنام کنار آمده ام و دلیرش در ابتدا نیاز من به این انجمن بود و امروز عشق من به این انحمن و بدون هیچ رقابت و برتری و توقع ادامه دار شده است .
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، admin1
#3
بله در چند باشگاه مختلف عضو بوده ام ( فوتبال – کشتی – رزمی – بدنسازی- شنا )
سازمانهای مردم نهاد و غیر رسمی زیادی هم عضو بوده ام
در موردافراد دیگر:اینجا نکته دیکری از گیر روابط من است که من به هر سازمان و یا باشگاهی وارد می شدم قبل از خودم ترسها و باورهایم وارد می شدند و روابطم را دچار تنش و چالش می کردند
توقع :من این بود که همان روز یا هفته اول همه من را تحویل بگیرندو وقتی نشد من فرار کردم
پیام سوال : احتمالا ما در باشگاه و یا سازمانهای زیادی وارد شده ایم و لی در هیچکدام یا در اکثر انها موفق نبوده ایم چون همیشه با توقع زیاد و اینکه یک شبه قهرمان شوم وارد می شدم اما وقتی در دل کار قرار می گرفتم و نمی شدم سرخورده می شدم و چون بیان احساس را در روابطم بلد نبودم فرار می کردم – همیشه با عشق زیادی وارد باشگاه می شدم و واقعا ورزش کردن را بچگی دوست داشتم ولی عدم صداقتم در روابطم و غرور و خود بزرگ بینی باعث می شد وارد جنگ و کشمکش درونی شوم و نهایتا شکست می خوردم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ssaeedg ، admin1
#4
درهیچ سازمان یاباشگاهی عضونبودم
یاحضورم ماندگارنبوده وبرتری ومنفی بینی،  احساس حقارت ، توقعات بیجا ،بی مسئولیتی ، بی نظمی وباورهای مخرب وانگیزه هایی که ریشه درترس داشت باعث شده بود که من درزمان حضور درجمع نتوانم احساس تعلق کنم وماندگار شوم .

این تجربه می تواند برای حضوردرانجمن معتادان گمنام موثرباشد
که متاسفانه خیلی وقتها به دلیل ناآگاهی 
این تجربه رادرانجمن هم دارم .

گاهی احساس همسانی وتعلق ودوستی می کنم وگاهی به خاطر نواقص وتوقعات بیجای من روابطم بادیگران تیره می شود وجلسات راترک می کنم.

نقش من عدم رعایت اصول روحانی است.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، admin1 ، حـمـیـد
#5
در سنین نوجوانی چند روزی در یک باشگاه ورزشی شرکت کردم با اعضای باشگاه مشکل نداشتم ولی بخاطر اینکه خانوادم و بعضی از دوستان منو مسخره می کردند دیگه شرکت نکردم.
فقط خدمت سربازی رو با تمام ناملایمات و بی عدالتی هاشون نسبت به تقسیم هم خدمتی هامون تحمل کردم و به پایان رساندم.
اولین بار مصرف موادمخدر رو در اون دوران تجربه کردم.
در خدمت سربازی سیگاری شدم.
از اون به بعد راه من از اجتماع جدا شد و به سمت تنهایی و یاس و انزوا و انکار کشیده شدم.

بهترین دوران زندگی مو که باید زندگی می کردم و لذت می بردم.
به اسارت اعتیاد در آمدم و با بردگی اعتیاد ۱۳ سال در خفت و خواری بسر بردم.

سال ۸۷ عضو انجمن معتادان گمنام شدم
توقعات بیجای من در این دوران گل کرد و سال ۹۳ دست به خودکشی زدم
سال ۹۶ دیگه کم آوردم و همه اعضا رو کنترل می کردم و قضاوت شون می کردم تا اینکه لغزشم به اجبار تبدیل شد.

توقع کمال باعث شد تا تحمل اشتباهات خودم و بخصوص اطرافیانم رو نداشته باشم.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، حـمـیـد
#6
قسمت اول? منظور از تشکلات ، سازمان ها و باشگاه ها یک سیستم است مثلا؛ Na ، دانشگاه ، اداره و غیره .....?

در تشکلاتی که ما قرار می گیریم باید تابع قانونمندی آن باشیم - باید حق عضویت بدهیم - انضباط را رعایت کنیم - اخلاق را رعایت کنیم یعنی در کل عضو هر سازمان یا تشکلاتی شدیم تابع  قانونمندی آنجا باشیم.?

قسمت دوم? احساس کنترل ، قربانی شدن ، نفرت ، تنفر ، بیزاری رنجش ، حسادت ، غبطه ، انتظار انتقام وغیره....
در کل احساسات ما بستگی به نوع رابطه ما دارد.?

 قسمت سوم?در مجموعه اگر یک عضوی از آن مجموعه با من رفیق است نباید از او سوءاستفاده کنم -  هیچ وقت باید از او توقع نداشته باشم - به جایگاه او لطمه وارد نکنم ( چون موجب می شوم موقعیت او بخطر بیافتد ).
و این که اگر با آن مجموعه سر و کار داشتیم قانونمندی آنجا را رعایت کنیم تا بتوانیم یک رابطه سالم برقرار کنیم.?

مجموعه های که ما معمولاً با آنها سر و کار داریم مثل?اداره آب ، برق ، گاز ، دادگستری ، آموزش و پرورش وغیره...می باشد.?
اگر وارد آن مجموعه‌ ها شدیم باید تابع قانونمندی آن مجموعه ها باشیم و هیچ انتظاری از کسی نداشته باشیم و اگر دوستی از ما در آنجا کارمند بود او را در منگنه قرار ندهیم و از او انتظار نداشته باشیم که کار های ما را سریع و غیر قانونی انجام دهد چرا که باعث آبروی او می شویم.?

قسمت چهارم?توقع موجب تخریب می‌شود.?
در هرجا که عضو شدیم سعی کنیم توقع زیاد نداشته باشیم که موجب ترد ما می شود مثلاً?در باشگاه ما توقع نداشته باشیم که در مدت کوتاه به کسی که سال‌های سال است تمرین می‌کند برسیم یا در Na توقع نداشته باشیم که یک روزه به کسی برسیم که سال هاست برای بهبودیش زحمت می کشد چرا که نمی‌توانیم و همین عدم توانایی موجب ناامیدی ما می شود و در نهایت از آنجا ترد می شویم.?
سعی کنیم توقعات مان معقولانه باشد و اینکه اگر در جای عضو شدیم از دیگر اعضای آنجا توقع نامعقول نداشته باشیم مثلاً?در Na یا در گروه قدم توقع نداشته باشیم همیشه دیگران کارهای ما را انجام دهند. و یا اینکه اگر من کارمند اداره هستم توقع نداشته باشند که رئیس آن اداره کارهای مرا انجام دهد یا اینکه دیگران کارهای خلاف مرا نادیده بگیرند.?

قسمت پنجم?توقعات من همیشه ناسالم و توهمی بود که به همین دلیل برآورده نمی‌شدند..?

 نقش من در آن شرایط تنبلی ، انتظار ، خلاف ، قانونگریزی ، عملکرد نداشتن و در کل استفاده من از نواقص بود.?

در آخر? مشکلات من در عضویت تشکلات مختلف از این قرار بود قضاوت ، پیش داوری ، عجله ، شتاب ، توقعات بیجا و غیره...?

در نتیجه?
باید الگوی رفتاری جدید و مثبتی را پیدا کنم - تشکل ( فاتحه خوانی ، عروسی ، راهپیمایی ، هیئت سینه زنی و غیره...) - در واقع باید خود را پیدا کنم تا بدانم در تشکلها چگونه رفتار کنم ?
مثلا?وقتی به عروسی می روم حساب جیب خود و دیگران را بکنم ، هنگام کار باید توانایی های خود را بشناسم تا پیشرفت خود را بشناسم و بدانم اندازه توان من چقدر است که اگر به اندازه دیگران رشد و پیشرفت نکردم ناامید نشوم ) - ?
باید نقش خود را در شرایط مختلف بدانم تا متوجه ضعف ها و قوت‌های خود شده و به اندازه خود توقع داشته باشم?
باید قانون محیط ها و مکان ها را بپذیرم ( اما لازم نیست شکل محیط ها را بپذیرم، حقوقی رفتار کنم اما اخلاقی باشم مثلا?قرض خود را پرداخت کردن حقوقی است اما کمک به فقرا اخلاقی زندگی کردن است براساس شخصیت خودم ).?
در تشکلی به نام عشایر ، خانواده مردسالاری ، شهری عشایری ، کشوری مذهبی بزرگ شده ام باید برای شناخت خود از این قالب ها خارج شوم تا بتوانم خود را پیدا کنم.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، admin1 ، حـمـیـد
#7
ما همیشه بر اساس پیش زمینه های فکری خود وارد جریان و یا فضاهای گروهی و تیمی میشدیم ولذا برای حضور در اینگونه عرصه ها لاجرم در چمدان بیماری خود ابزارآلات مورد نیاز را با خود حمل میکردیم ، یکی از این ابزارها  " خودبرتر بینی " بیمار گونه بود . خودبرتربینی ، بیمارگونه ، یعنی ممکن است ما از دیگران در مواردی بالاتر باشیم ، اما نکته اینجاست که اینگونه برترهای ما تحت تاثیر بیماریمان قرار میگرد ، در اینطور مواقع گرفتار ، کبر ، و غرور و فیس و افاده میشدیم ولذا نهایتاً خود را محور اصلی این مجموعه احساس میکردم ، بنابراین در این هنگام انباشته از توقعات میشدیم ، بطور مثال ؛

توقع داشتیم همه باید فقط به ما پاس بدهند ، اما ما باید حرکات انفرادی انجام بدهیم و به کسی پاس ندهیم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#8
درجوانی عضوبودم ولی بخاطرنادشتن انگیزه ترک کردم وتنها جایی که باورکرده وتاالان قریب به دوسال وبیست ودوروز باتمام توان و قدرت درآنجامشغولم انجمن ان ای است چون باوردارم که بابودن ورعایت اصول میتوانم فردمفیدوقابل قبولی برای خانواده واجتماع خودم بشم ووقتی که میبینم تواین دوسال واندی چه قدر زندگیم بهترشده وآرمش پیداکرده باورم با این انجمن بیشترمیشود
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#9
با سلام....
من در هر تشکل یا سازمان یا مجموعه ایی وارد میشدم با باورها و ارزشها و اعتقادات شخصیم وارد میشدم از پیش در مورد آن تشکل پیش داوری میکردم و با افکار بسته وارد میشدم توقع داشتم افراد خیلی زود دور من جمع شوند.
قانون گریز بودم و نمیتوانستم خودم را با چهارچوب آن سازمان وفق دهم.گیر من در ایجاد رابطه سالم با دیگران بود و هنوز هم گاهی هست آدمها و سازمانها را از فیلتر عقل و شعور خودم رد میکردم نه از فیلتر آن سازمان به این خاطر خیلی زود دچار تنش و درگیری میشدم یا آنجا را بهم میریختم یا برای همیشه آنجا را ترک میکردم.
خودم را با کسانیکه در آن سازمان یا تشکل برای رشدشان کوشش و تلاش زیادی کرده بودند مقایسه میکردم و دوست داشتم چند روزه مثل آنها شوم.
اصول و قاعده و قانون آنجا را فدای خواسته های خودم میکردم و عمدتا با آنها به مشکل میخوردم.
در اوایل ورودم به NA هم بمحض اینکه دو کلمه یاد میگرفتم میخواستم آنرا به خورد دیگران بدهم.
به عنوان مثال در ابتدا در مورد بودن یا نبودن اعضا قضاوت میکردم .نسبت به بعضی ها احساس خود کم بینی و نسبت به بعضی ها احساس برتری میکردم
نقش من عدم توانایی در ایجاد روابط سالم و حل شدن با دیگران بود و احساس همسانی نمیکردم.
امروز به لطف نیروی برتر و کمک قدمهای دوازده گانه تا حدودی توانسته ام در تشکلها و سازمانها یا در NA احساس همنوع بودن و همسانی را تمرین کنم و اگر هر کجا به مشکل خوردم با مشورت ، تراز و مشارکت خودم را در دیگر انسانها ببینم.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#10
مشکل من مکان خاصی نبودمن هرجاباشگاه
مدرسه خونخ دانشگاهدمحیط کار....ومحیط جمعی
حتی جلسه مدام توحال کنترل
قضاوت وطبقه بندی بودم
وادمهارودسته بندی میکردم
دنبال باندبازی وتاییددیگران
میگشتم ودشمنان فرضی هم تولید
میکردم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان