۱۳۹۹/۴/۲۹، ۰۹:۳۴ صبح
منظور از سوال این است که آیا احساس
مسئولیت نسبت به مواظبت از جسم ،
روح و روان خود داشته ای ؟ آیا اعمالی
از تو سر زده که به آنها آزار رسانده
باشی ؟ آیا امروز از نقصی استفاده کرده
اید که موجب مشکل برای جسم ( مثلا
مصرف نیکوتین ) روح و روان خود
شده باشید..
مثال برای باز شدن سوال
( تجربه شخصی ) :?
بله، بواسطه سالها مصرف بی رویه و
افراط گرانه انواع مواد مخدر ، از
نظرجسمی ، دچار بیماری های گوناگونی
شدم و دردها و مرض های متفاوتی پیدا
کردم مانند :
از نظر جسمی : ناراحتی معده ، از دست
دادن دندان هایم، ریه ، پادرد و کمر درد
شدید ، دردهای استخوانی خصوصأ در
ناحیه زانوها ، ازبین رفتن دید چشمهایم
و همچنین ناراحتی های روده وکبد...
ازنظر روانی : هنوز هم نور زیاد و
صداهایی با تن بالا بوق وصدای ترقه
آزارم می دهند...
بی حرمتی وبی ادبی نسبت به بزرگترها
و اشتغال فکری تلفن های ناشناس و
گاهی اوقات هم بی دلیل در هول و
اضطراب بودن رنجم می دهند...
از نظر روحانی هم زمانی که با بیماری
زندگی می کنم و دچار روابط نادرست
و ناسالم می شوم ، کلا خدا را فراموش
می کنم..
گاها بخاطر هیچ دروغ می گویم فقط
برای اینکه طرف مقابلم خوشش بیاید
والکی از آنها تعریف می کنم و کلا
اعمالی که باعث می شوند از روحانیت
دور شوم...
گاها احساس عقل کل بودن بمن دست
می دهد و خودمحور می شوم ، هرگاه
که ازمسیر بهبودی دورمی شوم ،
خصوصا در این گونه موارد ، نه تنها رنج
می برم بلکه خودبخود به انزوا وتنهایی
هم کشیده می شوم..!!
مسئولیت نسبت به مواظبت از جسم ،
روح و روان خود داشته ای ؟ آیا اعمالی
از تو سر زده که به آنها آزار رسانده
باشی ؟ آیا امروز از نقصی استفاده کرده
اید که موجب مشکل برای جسم ( مثلا
مصرف نیکوتین ) روح و روان خود
شده باشید..
مثال برای باز شدن سوال
( تجربه شخصی ) :?
بله، بواسطه سالها مصرف بی رویه و
افراط گرانه انواع مواد مخدر ، از
نظرجسمی ، دچار بیماری های گوناگونی
شدم و دردها و مرض های متفاوتی پیدا
کردم مانند :
از نظر جسمی : ناراحتی معده ، از دست
دادن دندان هایم، ریه ، پادرد و کمر درد
شدید ، دردهای استخوانی خصوصأ در
ناحیه زانوها ، ازبین رفتن دید چشمهایم
و همچنین ناراحتی های روده وکبد...
ازنظر روانی : هنوز هم نور زیاد و
صداهایی با تن بالا بوق وصدای ترقه
آزارم می دهند...
بی حرمتی وبی ادبی نسبت به بزرگترها
و اشتغال فکری تلفن های ناشناس و
گاهی اوقات هم بی دلیل در هول و
اضطراب بودن رنجم می دهند...
از نظر روحانی هم زمانی که با بیماری
زندگی می کنم و دچار روابط نادرست
و ناسالم می شوم ، کلا خدا را فراموش
می کنم..
گاها بخاطر هیچ دروغ می گویم فقط
برای اینکه طرف مقابلم خوشش بیاید
والکی از آنها تعریف می کنم و کلا
اعمالی که باعث می شوند از روحانیت
دور شوم...
گاها احساس عقل کل بودن بمن دست
می دهد و خودمحور می شوم ، هرگاه
که ازمسیر بهبودی دورمی شوم ،
خصوصا در این گونه موارد ، نه تنها رنج
می برم بلکه خودبخود به انزوا وتنهایی
هم کشیده می شوم..!!