۱۴۰۰/۷/۲۴، ۰۹:۳۷ عصر
ما در اثر اعتیاد فعال در زندگی گذشته خود ، عاقبت به نقطه ای رسیدیم که دیگر زندگیمان بدون معنا و مفهوم شده بود ، و ما به علت خلاء روحانی ، دائماً در حال قهقرا بودیم ، و لذا مایوس ترین لحظات ، عمر خود را طی میکردیم . لحظات عمر ما مملو ازترس و دغدغه وتشویش و اضطراب ، همراه با ناصداقتی و خودمحوری و نامیدی و بی ایمانی بود ولذا ، دائماً بین مرگ و زندگی دست و پا میزدیم ، و عناصری مهمی که سازنده و معنا دهنده یک زندگی سالم میتواند باشد ، مانند ؛ امید ، ایمان ، اعتماد ، تمایل روحانی ، روشن بینی ، صداقت ، فروتنی ، و و . . . ، سالها بود که دیگراز زندگی ما رخت بربسته بود . سرانجام ما بجای رسیدیم که دیگر زندگیمان غیر قابل اداره شده بود هر کاری میکردیم دیگر نمیتوانستیم مثلِ دیگران از مواهب زندگی بهرمند شویم و در چنین شرایطی که انباشته از ناامیدی بودیم ، ناچاراً وارد انجمن معتادان گمنام شدیم ، البته ، وقتی میگویم ناچاراً ، معنای آن ، این میباشد که هنوز در ته دل خود هرچند ، خیلی ، خیلی کم ، اما به هر حال ، سو ، سو ، و بارقه ایی از امید به رهایی در ما وجود داشت ، و همین امید اندک ، ما را واداشت تا وارد انجمن شویم ، و لذا با حضور در جلسات بهبودی ، باطری امید ما شروع به شارژ شدن کرد ،