۱۴۰۰/۹/۳۰، ۰۸:۱۸ صبح
فکر من در حالت فعالیت بیماری بسته است !
یعنی هر چیزی رو که برای باورش کوچکترین مشکلی دارم ، بدون کوچکترین تردیدی رد می کنم و دور میندازم ،
انگار که تنها عقل سالم عالم منم ! انگار جز دانسته های من چیزی در عالم وجود نداره ! انگار دنیا همونه که من میدونم !!! عجیب نیست ؟!
این کاریه که بیماری با من می کرد …
و امروز ابزاری به نام روشن بینی می خواد این دایره ی نامرئی که بیماری دور من کشیده رو بشکنه و در رو برای ورود آگاهی های جدید باز کنه .
خوب ، من خیلی چیزها شنیدم که باورش سخت بود ! مثلا اینکه میشه پاک زندگی کرد ! و عجیب تر از اون ، میشه پاک زندگی کرد و لذت برد !
مگه باورکردنی بود ، چیزی که امروز از نگاهم انقدر بدیهیه ، روزگاری غیر قابل باور بود ! چون دید من محدود شده بود به انچه بیماری به من دیکته می کرد .
هزاران چیز دیگه از این دست هم بود که باورشون برای من مشکل یا غیر ممکن بود ، اما ابزاری که این سوال داد ،
علیرغم اینکه ساده به نظر میاد اما خیلی کاربردی بود !
مهارت درخواست ! مهارت سوال کردن … بله ،
بیماری آنچنان من رو اسیر کرده بود که این مهارت های ساده رو از دست داده بودم و امروز باید تمرینشون کنم .
چیزی رو که نمی فهمم فورا رد نمی کنم ، بلکه دریچه ی افکارم رو باز می ذارم و سوال می کنم …
از کسی که اون رو گفته ، یا از کسی که آگاهتر از منه (راهنمام) …
و این ابزار بظاهر ساده یک معجزه در زندگی من بود .
روشن بینی امروز به من میگه بی نهایت چیز جدید هست که اگر چه به نظر تو باور نکردنی میان اما تو با پرسش ، حق انتخاب پیدا می کنی که فکر کنی ، باور کنی یا حتی باور نکنی …
برای اولین بار داشتم حق انتخاب رو تجربه می کردم …
و این تجربه حس آزادی رو به من هدیه می کرد ،
حسی که سالها در چنگال بیماری تجربش نکرده بودم …
یعنی هر چیزی رو که برای باورش کوچکترین مشکلی دارم ، بدون کوچکترین تردیدی رد می کنم و دور میندازم ،
انگار که تنها عقل سالم عالم منم ! انگار جز دانسته های من چیزی در عالم وجود نداره ! انگار دنیا همونه که من میدونم !!! عجیب نیست ؟!
این کاریه که بیماری با من می کرد …
و امروز ابزاری به نام روشن بینی می خواد این دایره ی نامرئی که بیماری دور من کشیده رو بشکنه و در رو برای ورود آگاهی های جدید باز کنه .
خوب ، من خیلی چیزها شنیدم که باورش سخت بود ! مثلا اینکه میشه پاک زندگی کرد ! و عجیب تر از اون ، میشه پاک زندگی کرد و لذت برد !
مگه باورکردنی بود ، چیزی که امروز از نگاهم انقدر بدیهیه ، روزگاری غیر قابل باور بود ! چون دید من محدود شده بود به انچه بیماری به من دیکته می کرد .
هزاران چیز دیگه از این دست هم بود که باورشون برای من مشکل یا غیر ممکن بود ، اما ابزاری که این سوال داد ،
علیرغم اینکه ساده به نظر میاد اما خیلی کاربردی بود !
مهارت درخواست ! مهارت سوال کردن … بله ،
بیماری آنچنان من رو اسیر کرده بود که این مهارت های ساده رو از دست داده بودم و امروز باید تمرینشون کنم .
چیزی رو که نمی فهمم فورا رد نمی کنم ، بلکه دریچه ی افکارم رو باز می ذارم و سوال می کنم …
از کسی که اون رو گفته ، یا از کسی که آگاهتر از منه (راهنمام) …
و این ابزار بظاهر ساده یک معجزه در زندگی من بود .
روشن بینی امروز به من میگه بی نهایت چیز جدید هست که اگر چه به نظر تو باور نکردنی میان اما تو با پرسش ، حق انتخاب پیدا می کنی که فکر کنی ، باور کنی یا حتی باور نکنی …
برای اولین بار داشتم حق انتخاب رو تجربه می کردم …
و این تجربه حس آزادی رو به من هدیه می کرد ،
حسی که سالها در چنگال بیماری تجربش نکرده بودم …