امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سوال 22: چرا سعی می نمودم که احساسات خود را سرکوب و خفه کنم ؟
#1
سوال 22: چرا سعی می نمودم که احساسات خود را سرکوب و خفه کنم ؟ 
پاسخ
#2
به خاطر ترس از سرزنش شدن ، بلد نبودن راه بهتری به جای فرار و سرکوب احساسات ، به خاطر عدم توانایی در کنترل احساسات ، به خاطر عدم توانایی در سرکوب احساسات ، ترس از سوء استفاده ، به خاطر از کار افتادن عقلم در زمانی که احساساتی می شوم و باعث رفتار نامناسب می شود ، نداشتن اعتماد به نفس ، احساس تفاوت در احساساتم با دیگران ، بلد نبودن بروز احساسات و عدم توانایی در مدیریت احساسات
پاسخ
#3
بدلیل اینکه هیچگاه ماهیت واقعی احساساتم را نمی دیدم و احساساتم را نمی شناختم به دلیل اینکه برای احساس کردن مجدد انها و پذیرفتن و روبه رو شدن با انها مشکل داشتم به دلیل اینکه توانایی و تمایل برای بروز و تجربه کردن انها را نداشتم خجالت می کشیدم احساسات را بروز دهم ( فیلم و گریه و بچه بوسیدن رقصیدن تو جمع ) غرور و باورهای غلط مثل مرد گریه نمی کند
احساساتی که خاطره خوبی از انها ندارم سرکوب می کنم
می ترسیدم مورد تمسخرو قضاوت  دیگران قرار گیرم از بچگی یاد گرفتم احساساتم را خفه کنم و بروز ندهم -
پیام سوال : بهترین راه برای مواجه شدن با احساسات تجربه کردن انها و بیان کردن انهاست
من باید یاد بگیرم که احساسات واقعی خو.د را سرکوب نکنم و بدون هیچ ترسی انها را بیان کنم من باید بدانم بازگویی و نام بردن از احساساتمان برای بهبودی بسیار اهمیت دارد 
پاسخ
 سپاس شده توسط admin.a ، داراب م ، حـمـیـد ، ssaeedg
#4
من ازخودم دوربودم چون احساساتی
راکه تجربه می کردم نامطلوب ودرد
آوربودند وباعث آزارمن می شدند(خشم ،
گناه ،خجالت و...). این احساسات من
رادچارخودمشغولی بی پایان می کردند
ودرونم را آشفته می شد وچون توان
رویارویی با آنهارانداشتم وبلدنبودم آنها
رابروز دهم ناراحت وگرفتار می شدم
وتعادلم راازدست می دادم ودچار دست
پاچگی می شدم یاخودم رابه بی تفاوتی
زده واز آنها فرارکرده یاسرپوش می گذاشتم
پاسخ
#5
تمام مشکلات من زاییده فکر غبارآلود من بوده و من تحت تاثیر افکار و عقاید پوسیده در بروز احساسات مشکل داشته ام.
من از همان دوران کودکی پشت تعصباتی از قبیل زشت و خیطه گیر بودم.
پاسخ
#6
درگذشته بامصرف موادمخدر احساسات خودراسرکوب میکردم.?
هرکجابرایم بیان احساساتم برایم سخت است یاجرأت بیان آنرا ندارم?
چون اصلا شناختی نسبت به احساس ندارم.چون تفاوت بین احساس خوب وبد را ندارم ✌️
بزرگترین علت سرکوب ترس است 
مثال?ابرازاحساسات به همسر،
مادروبستگان .?
درواقع من همیشه درحال فرار از احساس هستم.?
احساساتی که به نفع من نباشد
مثل? قطع کردن رابطه هایی که دوست ندارم مثل ?قطع وابستگی ناسالم
پاسخ
#7
با سلام....
خلاء درونی دارم و میخواهم کمترین نباشم ، من بلد نیستم از راه درست با احساساتم با احساساتم روبرو شوم و همیشه دید دیگران از من مهمتر از خود واقعیتم است و با قضاوت دیگران درگیر میشوم.
در خدمت وقتی از من انتقاد میشود چون وجهه NAایی من ( سن پاکی یا رزومه خدماتی) من بزرگتر از بهبودی شخصی ام میباشد به مشکل میخورم بعد با حمله به اشتباه دیگر خدمتگزاران ، توجیه و بهانه و فرار از مسئولیت سعی میکنم احساس خیط شدن رو پوشش بدهم.
وقتی احساسات بد را اقرار نمیکنم راهی نمیماند جز سرکوب آنها.
گاهی چون پذیرش واقعیت را ندارم یا نحوه ابراز احساساتم را بلد نیستم یا روشی مناسب برای روبرو شدن با آنها را ندارم و متوجه نیستم اینها احساسات طبیعی بشری هستند ممکن است واقعی باشد یا نباشد با روشهای مختلف برای خاموش کردن این احساسات دست به کارهای احمقانه میزنم.


رایانامه پ.خ ارسال‌ها
ویرایش حذف پاسخ نقل‌قول گزارش
 
« قدیمی‌تر | جدید تر »
پاسخ
#8
بخاطر ترس از اینکه نتوانم از پس اون مسئولیت بربیام بخاطر ترس از سرزنش شدن بخاطر ترس از از دست دادن اعتبار Heart
پاسخ
#9
یکی از مهمترین عواملی که باعث شد تا ما به مواد مخدر پناه ببریم همین احساسات بودند ، احساساتی که به دلایل مختلف از آنها سر باز می زدیم و  یا از آنها فرار می کردیم ،
 یا آنها را سرکوب می کردیم و یا سعی می کردیم که آنها را خفه کنیم ،
 هر چند  تجربه اینگونه احساسات ممکن است در هر کدام از ما متفاوت باشد
 چون گستره احساسات بسیار وسیع است
 اما در فاکتورهایی با هم مشترکیم بطور مثال:


فرهنگ خانواده و جامعه ؛باورها ؛قضاوت ؛سرزنش ؛تکبر ؛امنیت ؛گناه ؛

 

اینها مواردی از عللی است که ما احساسات را در خود خفه کنیم:

مثلا ما برای اینکه احساساتمان مغایر با اصول و ارزش های حاکم بر جامعه و خانواده می باشد ، آنها را در خود پنهان می کنیم ،
چون می ترسیم مبادا اگر احساساتمان را بیان کنیم طرد بشویم .


پاسخ
#10
من واقعادوتاحسو

توزندگی تجربه کردم 
خماری نعشگی خوب بدصفرصد
سیاه سفیدوحدفاصل این احساسات
برایم نامفهوم است
هرگاه درک احساس برام سخته نمیدونم
چطوربروزش بدم
یاازبروزدادنش ترس دارم سرکوب
وخفش میکنم چون قدرت فهم
تجربه وعمل درستوازرواین
حس ندارم
پاسخ
#11
ترس درمورددرک وشناخت احساسات دخیله وقتی حسیونمیشناسم وبنظرم فاجعه بیادچون افراطی باش برخوردمیکنم تمام رفتارودرون وذهنمودربرمیگیره اصلاگیجم میکنه چون نمیدونم باهاش چیکارکنم وشناختی ازش ندارم سریع سرکوبش میکنم وازش فرارمیکنم ک نبینمش
پاسخ
#12
ترس از قضاوت دارم....یه زمانی سن پاکی من میشه سد راه ابراز احساسات...فکر میکنم خیط میشم چون پاکیم رفته بالا ...چون غرورم رشد کرده
ترس از دست دادن و از چشم افتادن دارم ...ترس به دست نیاوردن تایید دارم...
نه گفتن بلد نیستم بیماری با حس دلسوزی میاد جلو که احساساتت رو نگو طرف ناراحت میشه
با این روش منو میبره توی انزوا
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان