امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سوال 34: آيا به محض اينكه مسائل طبق نقشه پيش نميرود بهم ميريزم؟ اين مسئله چگونه بر رو
#1
سوال 34: آيا به محض اينكه مسائل طبق نقشه پيش نميرود بهم ميريزم؟ اين مسئله چگونه بر روي زندگيم اثر

گذاشته است؟
پاسخ
#2
بله بهم میریزم ولی این را هم میدانم که این هم می گذرد و دوبار ه احساس خوب و شادی خواهد آمد امروز میدانم که هیج احساسی مانده گار نیست چه خوشایند و چه نا خوشایند پس ارزش زیاد بهم ریختن را ندارد و من خیلی کم نقشه کشی می کنم به عوض نقشه کشی همان موقع عمل می کنم یا که قبول می کنم من قادر به انجام آن نیستم و دیگر به آن فکر نمی کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، admin ، Essi.toobchi ، ناظر6 ، ناظر2 ، ناظر۸
#3
بله به محض برخورد با مشکل به هم می ریزم- خودم را در خلا احساس می کنم و با عصبانیت و رنجش واکنش نشان می دهم توقع دارم و وقتی توقعاتم بر اورده نمی شود به هم می ریزم تاثیر ان : جنگ کردن اشفته شدن زندگی از دست دادن روابط ایراد


گرفتن از همه- رها کردن کاری که می خواستم انجام دهم
جبهه گیری 
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، admin ، Essi.toobchi ، ناظر6 ، ناظر۸
#4
بلی
پون همه چیز را سریع و راحت دوست دارم بدست بیاورم ک طبق اراده و تصور خودم بدست بیاورم،وقتی طبق نقسشه پیش نمیرود کاملا بهم میریزم،زندگیم اشفته میشود و عصبانی میشوم ،دنبال بهانه هستم،احساس خشم بهم دست میدهد،کسی را میخواهم مقصر جلوه دهم و حتی از خدا هم شاکی میشوم و
..
الان باید از این موارد درس بگیرم و نگذارم مواردی ک ذکر کردم در ان هنگام در من کار کند.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، admin ، Essi.toobchi ، ناظر6 ، ناظر۸
#5
با سلام۰۰۰
یه نکته خیلی خیلی مهمی که تو این سوال هست وباید ملکه ذهنمون بشه ودرونمان نهادینه بشه این است که :

(  بدترین لحضه وخطرناکترین زمان برای ما زمانیه که مساعل طبق نقشه ما پیش بره )

حتی از اصول وبرنانه ابزار میزنیم تا به اهداف بیمار گونه مان برسیم این زمان خطرناکترین زمان بهبودی ماست
اگر نقشه ما پیش نرفت باید خدارو شکر کنیم
باید یاد بگیریم که دنیارو نباید طبق خواسته های خودمان عوض کنیم تا به خواسته های خودمان برسیم دنیارو به سفارش ما نساخته اند دنیا نباید با تو هماهنگ بشه تو باید با دنیا هماهنگ بشی نباید اون طوری که خودت دوس داری ببینیش
مسیر زندگی اصولی برآن حکمفرماست باوری حکم فرماست که ما باید خودمان را با اینها وفق بدیم
ولی تمام تلاش ما اینه که همه چیو بهم بریزیم تا اونجوری که خودمان دلمون میخواد زندگی کنیم
دلیل تمام این نگرشها یک چیز است : ما جایمان را با خدا اشتباه گرفته ایم خدا گونه رفتار میکنیم هم در مورد خودمان هم در مورد دیگران تصمیمات بلاشرط و بلا تغییر می گیریم ( شدیم خدا)
ما اجازهدنمیدیم خدا کار خودش را بکند همش سعی میکنیم تو کارش دخالت کنیم
باید تغییر کنیم تا از این جایگاه خودساخته بیاییم پایین وبشینیم سر جای خودمان باید بپذیریم بنده ایی عاجز بیش نیستیم
و نقشه های ما همه بیمار گونه است
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، ناظر9 ، admin ، Essi.toobchi ، ناظر6 ، ناظر۸
#6
بله دقیقا-باعث شده که من بیشتر مواقع عصبی باشم و واکنش های نادرستی از خود نشان دهم که خودم هم دوست ندارم این رفتارهارا چرا که ذاتن همچین ادمی نیستم و این مساله باعث شده است که ارامش در زندگی و روابطم نباشد و دایم متوقع باشم که زندگی طبق اراده من پیش رود در غیر این صورت در حمایت خداوند در زندگی ام شک میکنم واز او وتما افراد بشر شاکی میشوم و خودم را مورد بی توجهی بودن خدا نسبت به خودم بدانم 
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، ناظر9 ، admin ، Essi.toobchi ، ناظر6 ، ناظر۸
#7
 من توانایی و تشخیص بین نقشه و توهم رو ندارم زیرا معمولا به دلیل انحراف فکری مسائل رو بر اساس توهمات بررسی میکنم نه واقعیات و برنامه ریزی منطقی و به روز رو بلد نیستم و هماهنگی بین واقعیتهای دنیای پیرامونمو یاد نگرفتم و میخام که با عجله و شتاب کارها و نقشه هامو پیش ببرم به همین خاطر همیشه نقشه هام نقش بر آب میشه و شکست های زیادی رو تجربه کردم و همیشه این حال خرابی رو دارم و تاثیرات منفی در زندگیم اینه که زودرنج - احساس شکست و من لایق موفقیت نیستم - عدم اعتماد به نفس و عزت نفس - یاس و ناامیدی و خود آزاری و نهایتا بر هم خوردن روابط ...
پاسخ
 سپاس شده توسط Reza k ، ناظر11 ، ناظر9 ، admin ، Essi.toobchi ، ناظر6 ، ناظر۸
#8
خشمگین میشم فکرم دیگه کار نمیکنه قفل میشم باعث اشتباه هات مکرر میشم
از خودم فرار میکنم ناصادقی میکنم و به خودم دروغ میگم از مشگلاتم فرار میکنم
با اون ها  وبرو نمیشم ادم ترسوی میشم نیروی برتر جاش رو به ترس میده
من باید قبل از هر کاری مشورت کنم اصول روحانی رو در زندگی به اجرا بگذارم
از نیروی برترم درخواست کمک کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، حـمـیـد ، admin ، toobchi ، ناظر۸
#9
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۳۲ عصر)admin.a نوشته است: سوال 34: آيا به محض اينكه مسائل طبق نقشه پيش نميرود بهم ميريزم؟ اين مسئله چگونه بر روي زندگيم اثر

گذاشته است؟
نقشه توسط من وبیماریم طرح ریزی میشود.زمانیکه نقشه دارم مسافرت بروم,کوچکترین مانعی که سرراهم قرارمیگیردبهم میریزم.بهبودی,برنامه میدهد برای رسیدن به هدف,یعنی به همان نقشه به مسافت درست,
مثال برنامه میکنم وطبق قدم 3انصاف درکارهایم را رعایت میکنم ,به حقوق دیگران احترام میگذارم,وقتی نقشه میکشم برمیگردم به سوال قبلی,یعنی غرق شدن مشکلات زندگی میشوم وباآنهادرگیر هستم.هرزمانی که نقشه میکشم اراده شخصی خودم کارمیکند.هدف ,برنامه ریزی,مسیر,نتیجه.
ابرازهدف اگرزیربنای روحانی نداشته باشدمیشودنقشه.
برنامه ریزی روزبه روز,فرآیندتصمیمات هماهنگ درمورد موفقیت های روزدرموردرسیدن به هدف
هروقت طبق وسوسه پیش میروم نقشه میکشم.هروقت دنبال کوتاهترین راه باشم دارم نقشه میکشم.استفاده کردن ازهمه نعمتها ومحبت های خداوندبصورت درست یعنی هدف روحانی.تسلیم تصمیمات خداوندشدن یعنی زندگی روحانی
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#10
اگه بهم نمی ریختم جای تعجب داشت.
و خارج از این حالات نبود یا بیماری رو ندارم یا بیخیالی طی میکنم و در توهم اینکه یه جوری میشه، و یا اینکه قدم یک رو سلولی درک کردم و قبول کرده ام که در مقابل اعتیاد عاجزم و زندگیم آشفته شده و باید بدنبال راه حل باشم.

من نه اینکه بهم نریزم ولی از جاییکه بیماری من مثل آتشفشان عمل میکنه دیرتر بهم میریزم و وقتی آتش بیماری فوران میکنه تر و خشک رو با هم به آتش میکشه.

تجربه خودکشی پنج سال پیشم نمونه بارز که سلامت جسم و روح و روانم رو به خطر انداخته بود

یا اینکه شرایط زندگی طبق میلم پیش نمیرفت با همسرم داشتیم پله های دادگاه خانواده رو طی میکردیم

و ....

تاثیر بهم ریختن من، نه میتونستم در جایگاه خودم باشم و زندگی کنم و نه به اطرافیانم اجازه زندگی کردن میدادم

در لحظه نبودم یا حسرت گذشته ها رو و چیزهایی که از دست داده بودم رو میخوردم و سراسر وجودم پر از کینه و نفرت شده بود و یا اینکه ترس از آینده و احتمال اینکه اوضاع بدتر از این بشه رو داشتم و حال خوشی نداشتم و نمیتونستم مسئولیتهای فردی و اجتماعی مو انجام بدم و به سراشیبی نابودی افتاده بودم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#11
بله هر زمانکه کار يا زندگي بر وفق مراد من نباشد .مرا بهم مي ريزد اين سوال در مورد عادت هاي خود محورانه است گاهي براي خود نقشه اي طرح ميکنيم تا کاري را با مسوليت انجام دهيم ولي وقتي به اخر نميرسد دچار خودکم بيني ميشويم
واعتماد بنفس خودرا از دست مي دهیم وبه سرزنش ديگران مي پردازيم ساعتها در خود فرو مي رويم از دیگران عیب جوي مي کنيم وانها را مقصر جلوه مي دهیم ترس تمام وجودم را به صورت فلج کننده اي فرا مي گي رد
نقشه اي ديگري طرح ميکنم تا نقشه اي لاول را درست کنم گاهي جاي خدا مي شينم وبراي ديگران نيز نقشه طرح ميي کنم وچون با خودم روبرو مي شوم متوچه مي شوم
که خدا نیستم مدير خوبي نيستم مدي ريت زندگي از دستم خارج مي شود تمام روابطم قطع مي شود منزوي وگوشه گیر مي شوم وهيچ کس را نمي توانم
بپذيرم امروز باي د با برنامه ريزي ومشورت وکمک از خداوند پيش بروم واگي نقشه اي مطابق ميلم انجام نشد بدانم که خاست واراده اي خداوند است وان را بپذيرم تا بتوانم
روابط ام وزندگي ام را حفظ کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر6 ، ناظر2 ، AMAN56 ، ناظر۸
#12
چرا که صحبت از نقشه کشیدن هست ونیت خیری در اون نیست یا اینکه به دنبال هدفی خاص میگردم .
وقتی نقشه ای که کشیدم طبق خواسته من پیش نمیرود ونتیجه دلخواه من بدست نمیاد بهم میریزم .چون بدنبال نتیجه دلخواه خودم هستم ونتیجه گرا هستمودر نتیجه نواقص من فعال میشود .خود خواهی .خود محوری  عصبانیت .

ولی وقتی بانیت خیر وبا مشورت کاری رو انجام میدهم ونقشه ای نمیکشم وطبق اصول روحانی برنامه پیش برم حتی اگر نتیجه دلخواه من نباشد بهم نخواهم ریخت .چرا که تمام مسئولیت خودم رو انجام داده ام .
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر6 ، ناظر2 ، ناظر۸
#13
با سلام
همیشه فکر میکردم دیگران وظیفه شان را درست انجام نمیدهند که برنامه های من بهم میخورد اگر همه طبق نقشه و برنامه های من پیش بروند نتیجه خوب خواهد شد اما اینطور نمیشد و من به زمین و زمان ناسازا میگفتم.
من برنامه ریزی میکنم اما اعتیادم را هم وارد برنامه هایم میکنم مثلا تواناییم را در نظر نمیگیرم یا بزرگتر از آنچه که هستم نقشه میکشم یکی از مشکلات من اینستکه در برنامه ریزی هایم همیشه روی بُرد حتمی حساب باز میکنم و قانون احتمالات را در نظر نمیگیرم چون از باخت خوشم نمیاید مسئله این نیست که چرا مسائل طبق نقشه پیش نرفت مسئله اینستکه من توانایی رویارویی با شکست را ندارم چون فکر میکنم همه چیز را میدانم.
چگونگی انجام سهم من مهمتر از نقشه ایی است که میکشم.یکی دیگر از مشکلات من در برنامه ها اینه که عاشق نقشه های زود بازده هستم و میخواهم سریع نتیجه بگیرم ما در جهانی زندگی میکنیم که همه مثل من فکر نمیکنند و ممکن است با طرح و برنامه های ما مخالف باشند و با ما همکاری نکنند.
این سوال میخواهد باورهای نادرستی که در مورد برنامه ریزی داریم را شناسایی کند مثل نتیجه دلخواه-عجله در رسیدن-تصورات باطل و غیره واکنشهای ما بعداز شکست معمولا اعتیادی ست مثل خشم نامیدی حقارت خودکم بینی فرافکنی و باعث میشود دیگر نقشه ها و برنامه هایمان را رها کنیم و نسبت به دیگر قسمتهای زندگی و حتی بهبودی بی تفاوت شویم.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر6 ، ناظر2 ، ناظر۸
#14
با سلام

من تمام سعی وتلاشم این است که حتما کارهایم طبق نقشه ای که در فکرم ریخته ام پیش برود چون که خودخواهی من باعث می شوود تا من در تمام امور زندگیم برای رسیدن به منافع و اهداف خود هر آنچه را که فکرم می گوید راعمل کنم ودر این مسیر هیچ وقت به خواسته ونیاز دیگران توجهی نمی کنم ونمی توانم بپذیرم که همه برای خود هدفی دارند و هروقت که این نقشه های من برای رسیدن به هدفم به هم بریزد باعث خودمشغولی شدید در من می گردد.
ب – اعتماد به نفس من پایین می آید ، انرژی من تحلیل می رود ، حالم بد می شود ، بی صبر می شوم ، شرایط را بحرانی میکنم ، گرفتار مثلث خودمشغولی می شوم و...... Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر6 ، ناظر2 ، ناظر۸
#15
بله. ضمن اینکه به هم می‌ریزم ناامیدهم‌ می‌شوم واقعیت‌ها برای من بعضی وقتها قوی وپذیرشش سخت است.دراین مواقع قدرت تصمیم گیری راازدست می‌دهم احساسی عمل می کنم وانجام می‌دهم، درصورتیکه بایدبه عقل خودرجوع کنم که متاسفانه خیلی کم رجوع میکنم.
دراین شرایط دیگران رامقصروخودم راکم شانس می‌دانم،این وضعیت مال زمانی است که وصل نیستم ودراختیار بیماریم هستم.
درزمانی که وصل هستم سریع به ذهن من میآید این خواست خدانبوده وهرچه میخواهم نباید سریع برآورده شود.
خواست خداقراراست اتفاق بیفتد جاهایی که در اختیار بیماریم هستم تأثیر منفی میگذارد کم پذیرش وسرخورده می‌شوم بیشتر منفی ها رامیبینم،مایوس وناامیدوافسردگی به سراغم میآید ودرتنهایی خودم می‌روم وارتباطم بادیگران کم رنگ وگاهی قطع می‌شودوخیلی زود عیب جویی میکنم وباری به هرجهت حرکت میکنم امابه کارگیری برنامه وتسلیم اصول ورعایت آنها می‌توان تمام اینهاراکم رنگ کرد.
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر2 ، حـمـیـد ، ناظر۸
#16
*اگربهم بریزم درمسیربهبودی متوقف شده وسریع داخل بیماری خواهم شد.*

*زمانی که کسی رانمی توانم بپذیرم یامسایل طبق نقشه ام پیش نمی رود شرایط راتغییرمی دهم وجو را عوض می کنم ،،،*

*این سوال باورهای غلطی راکه درموردعادات خودمحورانه ماست وباعث آشفتگی مامی شود رابررسی می کند،،،*

*واین که خیلی اوقات مسایل برخلاف میل ونقشه من پیش می رود اگر آن موقع دراصول باشم توانایی روبروشدن با آن را دارم وبه هم نمی ریزم ،،،*

*اماوقتی ازاصول دورباشم حالم بدمی شود واحساسان منفی به سراغم می آید،،،روابطم بابقیه بهم می خورد ومنزوی وتنهامی شوم،،، واعتمادبه نفسم راازدست می دهم،،،، دیگران رامقصرنشان می دهم وهمه راسرزنش می کنم دوباره زندگیم غیرقابل اداره می شود،،،، روابطم بامحیط واطرافیانم قطع می شود شروع به عیب جویی از دیگران می کنم وباز هم داخل انکاربیماری می شوم...*
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر2 ، حوریا ___Bu ، ناظر9 ، حـمـیـد ، ناظر۸
#17
درود بر شما 
بله بیشتر وقت ها بهم میریزم واز اینکه اون چیزی ک من میخواستم پیش نیامده 
ومن عصبانی میشم  پر خاشگر میشم 
ولی با کارکرد قدم خیلی خیلی بهتر شدم سعی میکنم برنامه ریزی کنم برای کارهام البته بعد از مشورت کردن با اهل فنی ک من توی آن زمینه برنامه‌ای برای خودم دارم مثلا تو زمینه شغلی خودم
پاسخ
 سپاس شده توسط حوریا ___Bu ، حـمـیـد ، ناظر۸
#18
عمومابله نقشه کشی یکی ازمواردذهنی بیماری منه من طاقت نشدنمیشه صب کن نه و....روندارم وعمومادنیارواززاویه دیدوقدرت خودم میبینم الگوهای فکریم خودخواهانه وخودمحورانست واگردنیاطبق میل من نباشه وکارهابدلخواهم صورت نگیره بهم میریزم  انگارتمام دنیام بهم میخوره خشمگین عصبانی انتقام گروغیرقابل اداره میشم
پاسخ
 سپاس شده توسط Darush sistan ، حـمـیـد ، ناظر۸
#19
سلام
 البته باید دید این نقشه بر اساس  چیست اگر به دنبال مواد و مصرف مواد بود همیشه اگر با مشکل پیش می رفت ویا مساله ای جدی پیش می امد من همیشه با زمین وزمان در گیر بودم وهمه چیز و همه کسی را مقصر می دانستم جز خود بیمارم...
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#20
بله زمانهای که خواست خودم رادرنظر میگیرم ومی خواهم بااراده شخصی خودم حرکت کنم وکوچکترین کارم به مشکل می خورد توانای روبه روشدن باان راندارم وزورمی زنم که درستش کنم وباعث ازدست دادن انرژی واشفتگی ام میشود وباعث میشود که به بقیه کارهایم همه نرسم مثلن فردا می خواهم بروم سرکار وچندتا برنامه دیگرهم دارم صبح دیرازخواب بیدا ر می شوم یاماشینم پنچر می شود انروزبرایم می شودکابوس درصورت که به راحتی می توانستم باکمی تاخیربه کارهایم برسم ولی دران لحظه بابدبیراه گفتن باعجله کردن اوضاع رابدترمی کنم فقط به خاطر خودمحوری یعنی همه چیزبایدبروفق مرادمن باشد من صبر ندارم توکل ندارم تلاش ندارم پشتکار ندارم استقامت ندارم  زمان بندی ندارم فقط ادعا دارم وباکوچکترین مسیله صدایم تاهفت محله می رود
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#21
اعتیادمرادچاروضعیت وسوسه واجبارعادات خودمحورانه وچرخه بی پایان خودمحوری قرارداده که روی وسوسه ها،خواستها،نقشه ها پافشاری کنم نقشه های ذهنی من عمومافی البدهاهه بی سروته عمومااجباری واز پیش تعیین شده اندو وقتی انطورکه درذهنم تداعی کردم نمیشه بهم میریزم دام الگوی ارضای فوری ازعوارض اعتیادفعال بدون فکرزمان وبرنامه است باعث اشفتگی وعدم امنیتم میشه
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#22
بله وقتی در ذهنم وسوسه دارم و نقشه میکشم و برنامه ریزی بیمارگونه دارم و بعد از اینکه رو خواسته ام اصرار کردم و نقشه طبق میل من پیش نرفت عصبی میشم ...میخوام شرایط رو تغییر بدم
در حالیکه بهبودی میگه اگه چیزی جور نشد یا طبق میل تو چیزی پیش نرفت بپذیر ...اصل روحانی پذیرش و اینکه خواست خداوند نیست بهتره که آروم باشم و به مسیرم و بهبودیم توجه کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#23
بخاطر داشتن بیماری اعتیاد من متوقع وخودخواه شده بودم همیشه به دنبال برآورده کردن خواسته هایم بودم . من آدمی هستم که در رویاهایم زندگی می کنم تا واقعیت ، چیزی که باعث بهم ریختن و آشفتگی من می شود این است که زندگی واقعی من با ایده آل های من جور درنمی آید. بنابراین ترسهای من بیشتر می شود. بر اساس ترسهایم عکس العمل نشان میدهم ، دچار خشم می شوم. توهین، بدگویی، غیبت و پرخاشگری می کنم. اثرات آن این است که دیگران از من رنجیده خاطر شوند و روابطشان با من کمتر شده و من انسانی تنها و منزوی شوم...
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#24
سوال 34: آيا به محض اينكه مسائل طبق نقشه پيش نميرود بهم ميريزم؟ اين مسئله چگونه بر روي زندگيم اثر
گذاشته است؟(قدم۱)
متأسفانه بیشتر مواقع بهم میریزم، چون یه بیماری سخنگو درون منه که مدام تو کله ام وز وز میکنه و میگه چقد بی عرضه ای که به اهدافت نرسیدی، میگه آدم بدبختی هستی که نقشه ات نگرفت، خلاصه خدانکنه که نقشه ای که کشیدم درست از آب درنیاد بیماری دمار از روزگارم در میاره چون ثبات درونی ندارم ،چون مدیریت در دست بیماریمه ، چون اون داره من را اداره میکنه ، امامواقعی هم هست که باوجود اینکه نقشه ام عملی نشد بهم نریختم چون قبلش بیماریم را خاموش کردم ،مشورت کردم ،دعاکردم ،برنامه راعملی کردم .
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۸
#25
عجله ونقشه کشی ذهنی نشانگرغیرقابل اداره بودن زندگی ودیوانگیست که این الگوتوی تمام مدت اعتیادفعال بامن بودوباعث میشدهمچیوازقبل طراحی وبنفع خودتمام شده ببینم بدون ایرادوکم وزیادووقتی اینگونه نمیشدتمام نقشه هابهم میریخت حالم خراب میشدوروزموخراب میکردم حالابهرصورتی ک بودکاریاخانواده یاروابط دیگه اون روزعصبی وداغون بودم وهمچیوبهم میریختم
پاسخ
#26
تقریبابله بهم میریزم کم صبری عجله وبی برنامگی توزندگیم همیشه بوده اکثرامسایل راازطریق ذهن حل میکنم نه عملی وبابرنامه ریزی ووقتی به خواستم نمیرسم بهم میریزم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر۱۶ ، ناظر۸ ، ناظر9


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان