امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
امید
#1
[تصویر:  %D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%...%D8%A1.jpg]:heart:

ازهمان اولین باری که امید را لمس می کنیم,  در فرایند ادامه دار بیداری روحانی قرار می گیریم. و اگر تمایل داشته باشیم این می تواند درطول عمرمان ما را همراهی کند. برای اینکه احساس کنیم بهبودی مان زنده است, باید به رشد کردن ادامه دهیم. انزوا و خودخوشنودی آزادی مان را طوری  محدود می کنند که ممکن است تنها در زمان برخورد با مشکلات, متوجه آنها شویم. پادزهر تنهایی و بیگانگی داشتن روحیۀ سخاوت است. درخدمت بودن ما را در درون خود آزاد می کند و در را بروی روحیۀ عشقی که ما را احاطه می کند, می گشاید. امید بدون قید و شرط را تجربه کرده و متوجه    می شویم که برای بهبودی مان محدودیتی وجود ندارد.  بدون توجه به مسیری که تا به حال دربهبودی طی کرده ایم, سفرمان ادامه دارد.
 

می توانیم امید داشته باشیم. زمانی که ما به مشارکت دیگران گوش داده و از درد آنها و همچنین روشی که برای عبور از آن وضعیت به کارگرفته اند, آگاه می شویم, نگرش مان وسیع تر می گردد. ابزار جدیدی را درعمل مشاهده می کنیم و یاد می گیریم با استفاده از تجارب دیگران درزندگی خودمان به سمت جلو حرکت کنیم. زمانی که طرزفکر یا نوع نگرش خود را تغییر می دهیم, می توانیم حس جدیدی از همدردی و سپاسگزاری را کشف کنیم. شاید با ارزش ترین درسی که یاد می گیریم, پیدا کردن حس همدلی باشد. اما همدلی یک برنامۀ درمانی نیست, بلکه راهی است برای زندگی. زمانی که ما می توانیم یکدیگر را درک کرده و رشد همدیگر را ببینیم ,به تدریج به احتمال بهبودی خودمان ایمان می آوریم. زمانی که به مشارکت معتادان دیگر گوش می دهیم و آنها را قضاوت نمی کنیم فرایندی آغاز       می شود که در آن یاد می گیریم صدای قلب خود را بدون هرگونه قضاوت و یا تنبیهی بشنویم. وقتی که نسبت بخود شفقت داشته باشیم, به خودمان اجازه می دهیم تا در دنیا حضور داشته باشیم. همین امر باعث می شود تا برای دنیای اطراف خود بسیار مفید تر باشیم.
پاسخ
#2
وقتی فهمیدیم که اعضای دیگر مانند خود ما معتاد هستند  توانسته اند پاک بمانند و رهایی پیدا کنند برای اولین بار امید را تجربه کردیم.
پاسخ
#3
بعد از 5 سال حبس با 9 ماه پاکی از زندان آزاد شدم . از همسرم طلاق گرفته بودم زندگی آشفته و هرج و مرج ، خودم در این بیکران جامعه سر در گم و حیران بودم ، هیچ امیدی به آینده و هیچ جایی نداشتم فقط در زندان با جلسه آشنا شده بودم و حرکت صبح را چون هیچ وسیله ای نداشتم با اتوبوس شروع کردم . حالا 9 سال از اون زمان گذشته و اینجا در خانه خودم جلوی کامپیوتر نشستم همسرم برام چایی آورده و میوه پوست میکنه و دو دخترم دارن جیغ جیغ و بازی میکنن و خونه رو گذاشتن رو  سرشون منم با خیال راحت چون ویروس کرونا خونه نشینم کرده نشستمو در صلح و آرامش کامل با خانواده کاری که اصلا بلد نبودم و منم با امـیـد به اینکه قرنطینه خونگی تموم میشه و فعالیت روز مره مو شروع میکنم و با امید به رشد و ترقی بیشتر زنگیم در جریانه ...
پاسخ
#4
ما در مایوس ترین لحظه زندگی با انجمن معتادان گمنام آشنا شدیم و درحالیکه در تاریکترین لحظات ناامیدی بودیم  ، بناگه جرقه امیدی در دل ما فروزان شد ، کسانی را دیدیم که احساساتشان را درک میکردیم ، دردهایشان را کشیده بودیم و وقتی حرف میزدند و یا مشارکت میکردند تو گویی از زبانحال ما و از دردها ی ما میگویند ،  مکانهای را که تعریف میکردند برای ما آشنا بود ، گذشته پر از رنج و عذاب آنها برایمان ملموس و قابل احساس بود و لذا باهم احساس همدردی میکردیم .  بنابراین  جو صمیمی و آشنای انجمن باعث جذب و تمایل ما  شد و ما را ترغیب بحضور هر چه بیشتر در جلسات و گرفتن راهنما و سپس شروع به کارکرد قدم کردیم ، اما در قدم یک به علت پی بردن به ماهیت عاجزگونه و دیوانگیهای گذشته ، امیدمان مکدر شد و غمی سنگین در دل ما نشست و لذا احساس خلاء میکردیم ، اما پس از پایان قدم اول و با دیدن "سر تیتر" قدم دوم نهال تازه روئیده امیدمان  ، دوباره نشاط و طراوت خود را بدست آورد و برای چیزهای که به آن امیدوار شده بودیم  ، مجدداً شور و اشتیاق در نهانمان  شعله ور شد .  بطور مثال  چیزهای که ما مشاهده کردیم و باعث امید در ما شد ؛
پاسخ
#5
شکرانه پاکیش مهرادم معتاد.
امروز یه ماهه پاکم وهنوز وقتی به عجزم به موادفکرمیکنم گلوم بغض میگیره... 
ترس ازاینکه دوباره آلوده شم بدحالی بهم میده 
میترسم خواسته یا ناخواسته کاری کنم که نیروی برترم دستم و رها کنه
کلاپرازدلشورم و بغض برام دعاکنین دوستان من دیگه طاقت ندارم دوباره آلوده شم خواهش میکنم برام دعاکنین اگه قراره دوباره برگردم به دوران مصرف تا پاکم برگردم به خاک پاکی ک پاک ازش آفریده شدم
ممنون که به صحبتای منه معتاد توجه کردین
پاسخ
#6
امروز ۱۴ روزه پاکم ملی بدجوری تو کشا قوس هستم
پاسخ
#7
(۱۴۰۰/۱/۲۶، ۰۷:۵۰ عصر)Mohsen54 نوشته است: امروز ۱۴ روزه پاکم ملی بدجوری تو کشا قوس هستم
ماشالله ... ماشالله محسن جون بهت تبریک میگم .. این درد ها و کش و قوسها خیلی زود تموم میشه .... 
اما درد مصرف مواد و حاشیه هاش هیچوقت تمومی نداره ...
همه اعضا با تمام وجود برات دعا میکنیم زود تر خوب بشی ...
پاسخ
#8
همون بغلی که روز اول بهم دادن
اگه همونو بتونم با همون کیفیت به یه تازه وارد تقدیم کنم.
و اینطوری خون تازه جریان پیدا کنه و پیام منتقل میشه و این چرخه ادامه پیدا میکنه.
عشق بلاعوض عشقیه بدون چشم داشت و توقع .
چون ما در گذشته اگر کاری برای کسی انجام می دادیم توقع داشتیم که در عوضش کاری برای ما انجام بدن.
اما وقتی با برنامه آشنا شدم دیدم کسانی بدون چشم داشت یا در خواست پول به من عشق میدن .
به من هم نگفتن ما این کار را انجام می دیم که پاک بمونی .
بلکه عشقی را که دریافت کرده بودن ،بدون چشم داشت به من برگردوندن.
عشق یعنی یه چایی جلوی یه تازه وارد گرفتن.
عشق یعنی خدمت.
عشق یعنی راهنما شدن همونطوری که یه روز رهجو شدیم.
عشق یعنی انتقال دادن قدم، سینه به سینه.
عشق یعنی گوش دادن مشارکت.
عشق یعنی دیگه مصرف کننده نبودن.
مصرف کننده نقص ها نبودن.
عشق یعنی رعایت اصول.
عشق یعنی گمنامی.
عشق یعنی ترجیح اصول به شخصیت ها.
عشق یعنی رها کردن، بخشیدن دیگران و خود، روبرو شدن با نقص هامون، شناخت چرخه معیوب رفتارهامون و کمک خواستن از خداوند جهت بر طرف کردن شون.
عشق یعنی مشارکت تجربه ، نیرو
پاسخ
#9
سعید معتاد
ما تو مشارکتمون 3 چیز رو می تونیم به خودمون و دیگران هدیه بدیم:
تجربه، نیرو و امید
می خوام خدمت دوستایی که تازه پاک شدن بگم،
عزیزان،روزی میرسه که می بینید،قطع مصرف و پاکی، کمترین چیزی هست که نیروی برتر بهتون داده
من تو 2 ماه پاکی تو امتحان کاری که 6 سال قبول نمیشدم، قبول شدم:
جالبه که این امتحان همیشه بهمن ماه برگزار می شد و اون سال من امتحان ندادم و 2 ماه بعد که پاک شدم
فهمیدم که امتحان اون سال اصلا برگزار نشد و 4 ماه افتاد عقب و آخر اردیبهشت سال بعد برگزار شد و من شرکت کردم و قبول شدم.
باورش برام سخت بود.
تو زندگی شخصی خودم می تونم اسمش رو معجزه بگذارم.
این فقط یه مثال هست که تو برنامه و مسیر بهبودی برام اتفاق افتاد.
اما مهم تر از این ها رها شدن از رنجش ها، ترس ها و نواقصمون هست
پیام ما امید,وعده ما آزادی
پاسخ
#10
یأسی که ما با آن وارد برنامه شدیم. توسط کار کرد قدم دو به امید تبدیل می شود. هر بار که فکر می کردیم راهی برای خروج از اعتیاد پیدا کرده ایم – راه هایی مانند دارو ، مذهب یا روانکاوی در نهایت به این نتیجه می رسیدیم که کمک آنها بسیار محدود است و فقط تا حد کمی می توانند به ما کمک کنند. و هیچ کدام کافی نیستند . به مرور همه راه هایی را که به فکر مان می رسید ، امتحان کردیم تا کلیه منابع در دسترس مان تمام شد و سردر گم بودیم که آیا هرگز می توانیم راه حلی برای این مشکل بغرنج بیابیم . و ایا اصلاً راه اصلی در دنیا برای این مسئله وجود دارد . در حقیقت ، ما وقتی که به معتادان گمنام پیوستیم در مورد آن هم شک داشتیم ، و فکر می کردیم که این هم شا ید یک روش دیگر است که کارآیی ندارد و یا حداقل برای ما کار نخواهد کرد و باعث تغییر و تحولی در ما نخواهد شد .
پاسخ
#11
امید داشتن به بهبودی و پاک زندگی کردن.امید با ورود به جلسات شروع می شود و با کمک گرفتن از راهنما ادامه پیدا می کند.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، آریا داریوش
#12
در لحظات سخت و ناگوار زندگی امیدواری تنها عاملی است که باعث می شود دست از تلاش برنداریم و زندگی را از زاویه بهتری نگاه کنیم امید هدیه قدم دوم برای من بود
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11
#13
من از جایی آمدم که امید در آنجا خیلی غریب بود.
هیچ زبانی نمیتواند گویایی آن همه ناامیدی باشد ، توصیف آن شرایط واقعاسخت است.
من همه چیزرابه موادمخدرباخته بودم ، و کاملا از خودم و دیگران قطع امیدکرده بودم ، متقابلا دیگران هم به زنده ماندن من امیدی نداشتن، فکر میکردم یکی ازهمین روزها میمیرم.
امامعتادان گمنام مرا امیدوار کرد.
و این امید بواسطه باور به خداوند و باور به اصول برنامه در من شروع به رشد کرد.
امید برای یک معتاد،مثل بال های یک پرنده است
اگر برنامه برای آنها مؤثر بوده، برای ما نیز مؤثر است. » 
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#14
سلام 
وقتی حرف امیدمیشه یادم میادبه اون اوایل پاکی روزهایی که تواون سرمای زمستوندبدون هیچی حتی ینون خالی توتنهایی خودم داغون بودم نه امیدی به گذشت زمان نهدتموم شدن دردخماری نه همدمی نه همزبونی تویشهرغریب خانواده تردم کردهدبودندنه سرپناهی نه امیدبجایی تواون روزهاتنهاجای گرم ودلچسب برام توجلسه کنارشوفاژبودتنهاادمهایی که بادیدنشون دل یخ زده من گرم میشدبچه هایدجلسه بوداحساس تفاوت داشت خفم میکرددردغریبی نداشتن خانوادهدپدرومادریاهرکسی دوری ازبچهام گشنگی سرماو....همون بچهای انجمن شدن خانوادم توشون اروم اروم حس امنیت کردم ارام ارام خندیدنوبازتجربه کردم خانوادم برگشتن امروزحدودپانزده ساله پاکم سرشاراززندگی وامیدومیلدبزندگی صبرجلسه واستقامت برام جواب دادمن ازمرگ حتمی بزندگیدهمراهدباعشق وامیدشغل ابرومن و....برگشتم امروزمن خودمویک ادم موفقرمیدونم البته همش ازلطفدخداواصول برنامه راهنماقدم جلسه وخدمت ودعاست همه هرچه هست درکل لطفدخداست وامید

امیدبرام اونروزهایک حس بوددورازدسترس وغیرممکن من بانمیشه وامکان نداره زندگی میکردم ارزوم مرگ بودوخودمونابودشدهدومنفورمیدونستم باحرف ومشارکت وکمک بچه هایک روزپاک ماندم وهمون همونیک روزشدبرام مایه امیدکه شب شب باهربدبختی شدتونستم امروزم زندگی روزبروزعبورازسختیهاودرست شدن اوضاع امیدوارم کرده بدون امیدمن همون مهران خمارگوشهدخیابونم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، Mehran21
#15
سلام من عباس معتاد
یادم هست 15 سال پیش همچین روزی با حال بدی مواد مصرف میکردم با گریه مصرف میکردم هیچ امیدی به اینکه بتونم پاک بشم نداشتم اما روز 25 مهر خداوند دستی را فرستاد تا دستم را بگیرد ولی نمیخواستم بپذیرم که جلسات میتواند کمکم کند هیچ امیدی نداشتم بعد از چند روز مقاومت بالاخره قرار شد برا نیم ساعت برم جلسه ببینم چه خبره و الان 15 ساله با عشق جلسه میرم خدمت مبکنم قدم کار میکنم و  من در جلسات به این امید و باور رسیدم که میشود و ما میتوانیم.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر9


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان