۱۴۰۰/۶/۲۷، ۰۹:۴۶ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴۰۰/۶/۲۷، ۰۹:۵۳ صبح، توسط عبدالرحیم_بوشهر.)
چه در داخل زندان باشیم و چه خارج آن تا زمانی که مصرف نمی کنیم فرصتی برای زندگی بر اساس یک راه جدید داریم .برنامه naاین وعده را به ما نمیدهد که زندگی مان آن خواهد شد یا همه چیز همانطور که میخواهیم می شود ما یاد میگیریم که بین نیازها و خواسته ها ،تفاوتی وجود دارد .( کتاب آن سوی دیوارها صفحه ۱۸)
تجربه اعضا
من پنج سال محکومیت داشتم و پاک ماندم. زندگی کردن در بین یک جمعیت پرشمار سخت بود. من به شدت ایمان داشتم که خداوند کمکم خواهد کرد هرنشریهna که به دستم میرسید را می خواندم .وقتی جلسات na برگزار میشد در آنها شرکت میکردم .آگاه کردن بقیه از اینکه چه احساسی داشتم یا اینکه چگونه قدم ها را کار می کردم ،واقعا برایم سخت بود. من برای زمانی طولانی در زندان بودم و جلساتی وجود داشتند که که به علت عدم حمایت، بسته شدند .من قدم ها را در بهترین حدی که در توانم بود، کار کردم .من اقرار کردم که در برابر اعتیادم عاجز بودم ،که زندگی من آشفته شده بود من اقرار این کاملاً بر من آشکار بود کافی بود نگاهی به دور و برم بیندازم و درهای بسته و قفل شده را ببینم در آن نقطه من شروع کردم به این به ایمان آوردن به نیروی بزرگتر از خودم که می توانست سلامت عقل را به من بازگرداند من می دانستم که نمی خواهم مصرف کنم. می دانستم که زندگی بهتری در انتظار من است و خیلی از روزها، همین کافی بود. اگر می توانستم یک پیام تازه واردین برسانم آن این بود که دیگر نیاز نبود تا زندگی آنها به روال سابق باشد. همه ما بیماری اعتیاد داریم همه ما کارهای انجام میدهیم که به آنها افتخار نمی کنیم ولی در عین حال همه ما فرصت ساختن را نیز داریم.( کتاب آن سوی دیوار ها صفحه ۱۶)
یکی از نکته هایی که بارها و بارها در جلسات می شنویم این است که معتادان احساس تفاوت و منحصر به فرد بودن میکنند .خیلی اوقات، ممکن است ما احساس عدم امنیت و جدایی از بقیه را داشته باشیم .ما یاد میگیریم که مهم نیست چه احساسی داریم، مهم این است که ما تنها نیستیم. ما قدرت و حمایت را در انجمن معتادان گمنام انجمن پیدا میکنیم. (کتاب آن سوی دیوار ها صفحه ۹)
تجربه اعضا
من پنج سال محکومیت داشتم و پاک ماندم. زندگی کردن در بین یک جمعیت پرشمار سخت بود. من به شدت ایمان داشتم که خداوند کمکم خواهد کرد هرنشریهna که به دستم میرسید را می خواندم .وقتی جلسات na برگزار میشد در آنها شرکت میکردم .آگاه کردن بقیه از اینکه چه احساسی داشتم یا اینکه چگونه قدم ها را کار می کردم ،واقعا برایم سخت بود. من برای زمانی طولانی در زندان بودم و جلساتی وجود داشتند که که به علت عدم حمایت، بسته شدند .من قدم ها را در بهترین حدی که در توانم بود، کار کردم .من اقرار کردم که در برابر اعتیادم عاجز بودم ،که زندگی من آشفته شده بود من اقرار این کاملاً بر من آشکار بود کافی بود نگاهی به دور و برم بیندازم و درهای بسته و قفل شده را ببینم در آن نقطه من شروع کردم به این به ایمان آوردن به نیروی بزرگتر از خودم که می توانست سلامت عقل را به من بازگرداند من می دانستم که نمی خواهم مصرف کنم. می دانستم که زندگی بهتری در انتظار من است و خیلی از روزها، همین کافی بود. اگر می توانستم یک پیام تازه واردین برسانم آن این بود که دیگر نیاز نبود تا زندگی آنها به روال سابق باشد. همه ما بیماری اعتیاد داریم همه ما کارهای انجام میدهیم که به آنها افتخار نمی کنیم ولی در عین حال همه ما فرصت ساختن را نیز داریم.( کتاب آن سوی دیوار ها صفحه ۱۶)
یکی از نکته هایی که بارها و بارها در جلسات می شنویم این است که معتادان احساس تفاوت و منحصر به فرد بودن میکنند .خیلی اوقات، ممکن است ما احساس عدم امنیت و جدایی از بقیه را داشته باشیم .ما یاد میگیریم که مهم نیست چه احساسی داریم، مهم این است که ما تنها نیستیم. ما قدرت و حمایت را در انجمن معتادان گمنام انجمن پیدا میکنیم. (کتاب آن سوی دیوار ها صفحه ۹)